ناچار هر که صاحب روي نکو بود
ناچار هر که صاحب روي نکو بود
شاعر : سعدي
هر جا که بگذرد همه چشمي در او بود ناچار هر که صاحب روي نکو بود کان جا که رنگ و بوي بود گفت و گو بود اي گل تو نيز شوخي بلبل معاف دار بعد از هزار سال که خاکش سبو بود نفس آرزو کند که تو لب بر لبش نهي نه چون تو پاکدامن و پاکيزه خو بود پاکيزه روي در همه شهري بود وليک مسکين کسي که در خم چوگان چو گو بود اي گوي حسن برده ز خوبان روزگار بگذار تا کنار و برت مشک بو بود مويي چنين دريغ نباشد گره زدن نه آدمي که صورتي از سنگ و رو بود پندارم آن که با تو ندارد تعلقي گم کرده دل هرآينه در جست و جو بود من باري از تو بر نتوانم گرفت چشم چون ناله کسي که به چاهي فرو بود بر مينيايد از دل تنگم نفس تمام کز دست نيکوان همه چيزي نکو بود سعدي سپاس دار و جفا بين و دم مزن