آن که مرا آرزوست دير ميسر شود
آن که مرا آرزوست دير ميسر شود
شاعر : سعدي
وين چه مرا در سرست عمر در اين سر شود آن که مرا آرزوست دير ميسر شود ور به مثل پاي سعي در طلبت سر شود تا تو نيايي به فضل رفتن ما باطلست زان همه آتش نگفت دود دلي برشود برق جمالي بجست خرمن خلقي بسوخت گر در و ديوار ما از تو منور شود اي نظر آفتاب هيچ زيان داردت حقه همان کيمياست وين مس ما زر شود گر نگهي دوست وار بر طرف ما کني من نشنيدم که باز صيد کبوتر شود هوش خردمند را عشق به تاراج برد سنت پرهيزگار دين قلندر شود گر تو چنين خوبروي بار دگر بگذري هر چه کند جهد بيش پاي فروتر شود هر که به گل دربماند تا بنگيرند دست همچو بتش بشکنيم هر چه مصور شود چون متصور شود در دل ما نقش دوست سنگ به يک نوع نيست تا همه گوهر شود پرتو خورشيد عشق بر همه افتد وليک دفتر وعظش به گوش همچو دف تر شود هر که به گوش قبول دفتر سعدي شنيد