آمد گه آن که بوي گلزار شاعر : سعدي منسوخ کند گلاب عطار آمد گه آن که بوي گلزار بيداري بلبلان اسحار خواب از سر خفتگان به دربرد سجاده که ميبرد به خمار ما کلبه زهد برگرفتيم اين خرقه سترپوش زنار يک رنگ شويم تا نباشد خفتست و هزار فتنه بيدار برخيز که چشمهاي مستت تو خلق ربودهاي به يک بار وقتي صنمي دلي ربودي يا خاطر ما ز دست بگذار يا خاطر خويشتن به ما ده معشوقه ملول و ما گرفتار نه راه شدن نه روي بودن هم بار تو به چو ميکشم بار...