يار آن بود که صبر کند بر جفاي يار
يار آن بود که صبر کند بر جفاي يار
شاعر : سعدي
ترک رضاي خويش کند در رضاي يار يار آن بود که صبر کند بر جفاي يار بيند خطاي خويش و نبيند خطاي يار گر بر وجود عاشق صادق نهند تيغ ما نفس خويشتن بکشيم از براي يار يار از براي نفس گرفتن طريق نيست بيطاقت از ملامت خلق و جفاي يار ياران شنيدهام که بيابان گرفتهاند من سر نمينهم مگر آن جا که پاي يار من ره نميبرم مگر آن جا که کوي دوست ما را به در نميرود از سر هواي يار گفتي هواي باغ در ايام گل خوشست ور صد درخت گل بنشاني به جاي يار بستان بي مشاهده ديدن مجاهدست يار قديم را برساني دعاي يار اي باد اگر به گلشن روحانيان روي هم پيش يار گفته شود ماجراي يار ما را از درد عشق تو با کس حديث نيست بيگانه باشد از همه خلق آشناي يار هر کس ميان جمعي و سعدي و گوشهاي