بزرگ دولت آن کز درش تو آيي باز

بزرگ دولت آن کز درش تو آيي باز شاعر : سعدي بيا بيا که به خير آمدي کجايي باز بزرگ دولت آن کز درش تو آيي باز چرا نمودي و ديگر نمي‌نمايي باز رخي کز او متصور نمي‌شود آرام چه کرده‌ام که به رويم نمي‌گشايي باز در دو لختي چشمان شوخ دلبندت من از تو دست ندارم به بي‌وفايي باز اگر تو را سر ما هست يا غم ما نيست هنوز مستم از آن جام آشنايي باز شراب وصل تو در کام جان من ازليست که جز به روي تو بينم به روشنايي باز دلي که بر سر کوي تو گم کنم هيهات که...
چهارشنبه، 3 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
بزرگ دولت آن کز درش تو آيي باز
بزرگ دولت آن کز درش تو آيي باز
بزرگ دولت آن کز درش تو آيي باز

شاعر : سعدي

بيا بيا که به خير آمدي کجايي بازبزرگ دولت آن کز درش تو آيي باز
چرا نمودي و ديگر نمي‌نمايي بازرخي کز او متصور نمي‌شود آرام
چه کرده‌ام که به رويم نمي‌گشايي بازدر دو لختي چشمان شوخ دلبندت
من از تو دست ندارم به بي‌وفايي بازاگر تو را سر ما هست يا غم ما نيست
هنوز مستم از آن جام آشنايي بازشراب وصل تو در کام جان من ازليست
که جز به روي تو بينم به روشنايي بازدلي که بر سر کوي تو گم کنم هيهات
که دل نماند در اين شهر تا ربايي بازتو را هرآينه بايد به شهر ديگر رفت
کز اين هوا و طبيعت چرا نيايي بازعوام خلق ملامت کنند صوفي را
به عمر خود نبري نام پارسايي بازاگر حلاوت مستي بداني اي هشيار
برو که خو نکني هرگز از گدايي بازگرت چو سعدي از اين در نواله‌اي بخشند


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط
موارد بیشتر برای شما