بزرگ دولت آن کز درش تو آيي باز شاعر : سعدي بيا بيا که به خير آمدي کجايي باز بزرگ دولت آن کز درش تو آيي باز چرا نمودي و ديگر نمينمايي باز رخي کز او متصور نميشود آرام چه کردهام که به رويم نميگشايي باز در دو لختي چشمان شوخ دلبندت من از تو دست ندارم به بيوفايي باز اگر تو را سر ما هست يا غم ما نيست هنوز مستم از آن جام آشنايي باز شراب وصل تو در کام جان من ازليست که جز به روي تو بينم به روشنايي باز دلي که بر سر کوي تو گم کنم هيهات که...