ياري به دست کن که به اميد راحتش شاعر : سعدي واجب کند که صبر کني بر جراحتش ياري به دست کن که به اميد راحتش اي باد صبحدم خبري ده ز ساحتش ما را که ره دهد به سراپرده وصال رويي که صبح خيره شود در صباحتش باران چون ستارهام از ديدگان بريخت بر وي پراکند نمکي از ملاحتش هر گه که گويم اين دل ريشم درست شد داند که چشم دوست نبيند قباحتش هرچ آن قبيحتر بکند يار دوست روي بي ديدنت خيال مبند استراحتش بيچارهاي که صورت رويت خيال بست از چشمهاي نرگس و...