چون برآمد ماه روي از مطلع پيراهنش

چون برآمد ماه روي از مطلع پيراهنش شاعر : سعدي چشم بد را گفتم الحمدي بدم پيرامنش چون برآمد ماه روي از مطلع پيراهنش دست او در گردنم يا خون من در گردنش تا چه خواهد کرد با...
چهارشنبه، 3 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
چون برآمد ماه روي از مطلع پيراهنش
چون برآمد ماه روي از مطلع پيراهنش
چون برآمد ماه روي از مطلع پيراهنش

شاعر : سعدي

چشم بد را گفتم الحمدي بدم پيرامنشچون برآمد ماه روي از مطلع پيراهنش
دست او در گردنم يا خون من در گردنشتا چه خواهد کرد با من دور گيتي زين دو کار
گو سرانگشتان شاهد بين و رنگ ناخنشهر که معلومش نمي‌گردد که زاهد را که کشت
از قفا بايد برون کردن زبان سوسنشگر چمن گويد مرا همرنگ رويش لاله‌ايست
لطف جان در جسم دارد جسم در پيراهنشماه و پروينش نيارم گفت و سرو و آفتاب
چون تواند رفت و چندين دست دل در دامنشآستين از چنگ مسکينان گرفتم درکشد
دشمن آن کس در جهان دارم که دارد دشمنشمن سبيل دشمنان کردم نصيب عرض خويش
بر من آسانتر بود کسيب مويي بر تنشگر تنم مويي شود از دست جور روزگار
صبحي از مشرق همي‌تابد يکي از روزنشتا چه رويست آن که حيران مانده‌ام در وصف او
گر در آن جا نام من بيني قلم بر سر زنشبعد از اين اي يار اگر تفصيل هشياران کنند
ساقيا جامي بده وين جامه از سر برکنشلايق سعدي نبود اين خرقه تقوا و زهد


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط