هر که هست التفات بر جانش

هر که هست التفات بر جانش شاعر : سعدي گو مزن لاف مهر جانانش هر که هست التفات بر جانش از که جويم دوا و درمانش درد من بر من از طبيب منست نتوان رفت جز به فرمانش آن که سر در کمند وي دارد که نباشد به امر سلطانش چه کند بنده حقير فقير که ملامت کنند يارانش ناگزيرست يار عاشق را چه تفاوت کند ز بارانش وان که در بحر قلزمست غريق تا بنالد هزاردستانش گل به غايت رسيد بگذاريد عشق دعوي کند به بطلانش عقل را گر هزار حجت هست در جراحت بماند پيکانش...
چهارشنبه، 3 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
هر که هست التفات بر جانش
هر که هست التفات بر جانش
هر که هست التفات بر جانش

شاعر : سعدي

گو مزن لاف مهر جانانشهر که هست التفات بر جانش
از که جويم دوا و درمانشدرد من بر من از طبيب منست
نتوان رفت جز به فرمانشآن که سر در کمند وي دارد
که نباشد به امر سلطانشچه کند بنده حقير فقير
که ملامت کنند يارانشناگزيرست يار عاشق را
چه تفاوت کند ز بارانشوان که در بحر قلزمست غريق
تا بنالد هزاردستانشگل به غايت رسيد بگذاريد
عشق دعوي کند به بطلانشعقل را گر هزار حجت هست
در جراحت بماند پيکانشهر که را نوبتي زدند اين تير
که ندانند درد پنهانشناله‌اي مي‌کند چو گريه طفل
يا چو گفتي بيار برهانشسخن عشق زينهار مگوي
تا نبيند نخست پايانشنرود هوشمند در آبي
هر دو عالم دهند مستانشسعديا گر به يک دمت بي دوست


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط