يکي را دست حسرت بر بناگوش

يکي را دست حسرت بر بناگوش شاعر : سعدي يکي با آن که مي‌خواهد در آغوش يکي را دست حسرت بر بناگوش که تنها مانده چون خفت از غمش دوش نداند دوش بر دوش حريفان ز من فرياد مي‌آيد که خاموش نکوگويان نصيحت مي‌کنندم دگر جاي نصيحت نيست در گوش ز بانگ رود و آواي سرودم ورا گو برقعي بر خويشتن پوش مرا گويند چشم از وي بپوشان نيايد هرگز اين ديوانه با هوش نشاني زان پري تا در خيالست که درياي درون مي‌آورد جوش نمي‌شايد گرفتن چشمه چشم بياشاميم اگر زهرست...
چهارشنبه، 3 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
يکي را دست حسرت بر بناگوش
يکي را دست حسرت بر بناگوش
يکي را دست حسرت بر بناگوش

شاعر : سعدي

يکي با آن که مي‌خواهد در آغوشيکي را دست حسرت بر بناگوش
که تنها مانده چون خفت از غمش دوشنداند دوش بر دوش حريفان
ز من فرياد مي‌آيد که خاموشنکوگويان نصيحت مي‌کنندم
دگر جاي نصيحت نيست در گوشز بانگ رود و آواي سرودم
ورا گو برقعي بر خويشتن پوشمرا گويند چشم از وي بپوشان
نيايد هرگز اين ديوانه با هوشنشاني زان پري تا در خيالست
که درياي درون مي‌آورد جوشنمي‌شايد گرفتن چشمه چشم
بياشاميم اگر زهرست اگر نوشبيا تا هر چه هست از دست محبوب
بر او گو دشمن اندر خون من کوشمرا در خاک راه دوست بگذار
که در سختي کند ياري فراموشنه ياري سست پيمانست سعدي


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.