شمع بخواهد نشست بازنشين اي غلام شاعر : سعدي روي تو ديدن به صبح روز نمايد تمام شمع بخواهد نشست بازنشين اي غلام شاهد ما برقرار مجلس ما بردوام مطرب ياران برفت ساقي مستان بخفت وز در ايوان بخاست بانگ خروسان بام بلبل باغ سراي صبح نشان ميدهد هر چه پسند شماست بر همه عالم حرام ما به تو پرداختيم خانه و هرچ اندر اوست مثل تو صياد را کس نگريزد ز دام خواهيم آزاد کن خواه قويتر ببند سوخته داند که چيست پختن سوداي خام هر که در آتش نرفت بيخبر از سوز ماست...