چو تو آمدي مرا بس که حديث خويش گفتم شاعر : سعدي چو تو ايستاده باشي ادب آن که من بيفتم چو تو آمدي مرا بس که حديث خويش گفتم گل سرخ شرم دارد که چرا هميشکفتم تو اگر چنين لطيف از در بوستان درآيي همه خلق را خبر شد غم دل که مينهفتم چو به منتها رسد گل برود قرار بلبل همه خاکهاي شيراز به ديدگان برفتم به اميد آن که جايي قدمي نهاده باشي بتر از هزاردستان بکشد فراق جفتم دو سه بامداد ديگر که نسيم گل برآيد نه چو سنگ آستانت که به آب ديده سفتم نشنيدهاي...