چو تو آمدي مرا بس که حديث خويش گفتم

چو تو آمدي مرا بس که حديث خويش گفتم شاعر : سعدي چو تو ايستاده باشي ادب آن که من بيفتم چو تو آمدي مرا بس که حديث خويش گفتم گل سرخ شرم دارد که چرا همي‌شکفتم تو اگر چنين لطيف از در بوستان درآيي همه خلق را خبر شد غم دل که مي‌نهفتم چو به منتها رسد گل برود قرار بلبل همه خاک‌هاي شيراز به ديدگان برفتم به اميد آن که جايي قدمي نهاده باشي بتر از هزاردستان بکشد فراق جفتم دو سه بامداد ديگر که نسيم گل برآيد نه چو سنگ آستانت که به آب ديده سفتم نشنيده‌اي...
چهارشنبه، 3 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
چو تو آمدي مرا بس که حديث خويش گفتم
چو تو آمدي مرا بس که حديث خويش گفتم
چو تو آمدي مرا بس که حديث خويش گفتم

شاعر : سعدي

چو تو ايستاده باشي ادب آن که من بيفتمچو تو آمدي مرا بس که حديث خويش گفتم
گل سرخ شرم دارد که چرا همي‌شکفتمتو اگر چنين لطيف از در بوستان درآيي
همه خلق را خبر شد غم دل که مي‌نهفتمچو به منتها رسد گل برود قرار بلبل
همه خاک‌هاي شيراز به ديدگان برفتمبه اميد آن که جايي قدمي نهاده باشي
بتر از هزاردستان بکشد فراق جفتمدو سه بامداد ديگر که نسيم گل برآيد
نه چو سنگ آستانت که به آب ديده سفتمنشنيده‌اي که فرهاد چگونه سنگ سفتي
به خيالت اي ستمگر عجبست اگر بخفتمنه عجب شب درازم که دو ديده باز باشد
تو بگوي تا بريزند و بگو که من نگفتمز هزار خون سعدي بحلند بندگانت


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.