چنان در قيد مهرت پاي بندم

چنان در قيد مهرت پاي بندم شاعر : سعدي که گويي آهوي سر در کمندم چنان در قيد مهرت پاي بندم گهي بر حال بي سامان بخندم گهي بر درد بي درمان بگريم که پند هوشمندان کار بندم مرا هوشي نماند از عشق و گوشي حديث عشق بر صحرا فکندم مجال صبر تنگ آمد به يک بار مده گر عاقلي اي خواجه پندم نه مجنونم که دل بردارم از دوست معاذالله من اين صورت نبندم چنين صورت نبندد هيچ نقاش نه تنها من اسير و مستمندم چه جان‌ها در غمت فرسود و تن‌ها اگر بازآمدي بخت بلندم...
چهارشنبه، 3 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
چنان در قيد مهرت پاي بندم
چنان در قيد مهرت پاي بندم
چنان در قيد مهرت پاي بندم

شاعر : سعدي

که گويي آهوي سر در کمندمچنان در قيد مهرت پاي بندم
گهي بر حال بي سامان بخندمگهي بر درد بي درمان بگريم
که پند هوشمندان کار بندممرا هوشي نماند از عشق و گوشي
حديث عشق بر صحرا فکندممجال صبر تنگ آمد به يک بار
مده گر عاقلي اي خواجه پندمنه مجنونم که دل بردارم از دوست
معاذالله من اين صورت نبندمچنين صورت نبندد هيچ نقاش
نه تنها من اسير و مستمندمچه جان‌ها در غمت فرسود و تن‌ها
اگر بازآمدي بخت بلندمتو هم بازآمدي ناچار و ناکام
برآسايد روان دردمندمگر آوازم دهي من خفته در گور
گر آسايش رساني ور گزندمسري دارم فداي خاک پايت
من اين بيداد بر خود مي‌پسندمو گر در رنج سعدي راحت توست


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط