عهد بشکستي و من بر سر پيمان بودم

عهد بشکستي و من بر سر پيمان بودم شاعر : سعدي شاکر نعمت و پرورده احسان بودم عهد بشکستي و من بر سر پيمان بودم بار بر گردن و سر بر خط فرمان بودم چه کند بنده که بر جور تحمل نکند که سر سبزه و پرواي گلستان بودم خار عشقت نه چنان پاي نشاط آبله کرد عجب ار قدر نبود آن شب و نادان بودم روز هجرانت بدانستم قدر شب وصل گويم آن روز که در صحبت جانان بودم گر به عقبي درم از حاصل دنيا پرسند به وصالت که نه مستوجب هجران بودم که پسندد که فراموش کني عهد قديم...
چهارشنبه، 3 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
عهد بشکستي و من بر سر پيمان بودم
عهد بشکستي و من بر سر پيمان بودم
عهد بشکستي و من بر سر پيمان بودم

شاعر : سعدي

شاکر نعمت و پرورده احسان بودمعهد بشکستي و من بر سر پيمان بودم
بار بر گردن و سر بر خط فرمان بودمچه کند بنده که بر جور تحمل نکند
که سر سبزه و پرواي گلستان بودمخار عشقت نه چنان پاي نشاط آبله کرد
عجب ار قدر نبود آن شب و نادان بودمروز هجرانت بدانستم قدر شب وصل
گويم آن روز که در صحبت جانان بودمگر به عقبي درم از حاصل دنيا پرسند
به وصالت که نه مستوجب هجران بودمکه پسندد که فراموش کني عهد قديم
آمدي وه که چه مشتاق و پريشان بودمخرم آن روز که بازآيي و سعدي گويد


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط