گر من ز محبتت بميرم شاعر : سعدي دامن به قيامتت بگيرم گر من ز محبتت بميرم وز صحبت دوست ناگزيرم از دنيي و آخرت گزيرست درمان دگر نميپذيرم اي مرهم ريش دردمندان در هر دو جهان من آن فقيرم آن کس که بجز تو کس ندارد من توبه نميکنم که پيرم اي محتسب از جوان چه خواهي ميبوسم و گو بزن به تيرم يک روز کمان ابروانش در پاي لطافت تو ميرم اي باد بهار عنبرين بوي گو من به فلان زمين اسيرم چون ميگذري به خاک شيراز پهلو نه خوشست بر حريرم ...