گر دست دهد هزار جانم

گر دست دهد هزار جانم شاعر : سعدي در پاي مبارکت فشانم گر دست دهد هزار جانم انگار که خاک آستانم آخر به سرم گذر کن اي دوست سهلست ز خويشتن مرانم هر حکم که بر سرم براني من عادت بخت خويش دانم تو خود سر وصل ما نداري تشريف دهد به آشيانم هيهات که چون تو شاهبازي بر ديده روشنت نشانم گر خانه محقرست و تاريک فرياد برآيد از روانم گر نام تو بر سرم بگويند زاري به فلک نمي‌رسانم شب نيست که در فراق رويت عهد تو شکست و من همانم آخر نه من...
چهارشنبه، 3 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
گر دست دهد هزار جانم
گر دست دهد هزار جانم
گر دست دهد هزار جانم

شاعر : سعدي

در پاي مبارکت فشانمگر دست دهد هزار جانم
انگار که خاک آستانمآخر به سرم گذر کن اي دوست
سهلست ز خويشتن مرانمهر حکم که بر سرم براني
من عادت بخت خويش دانمتو خود سر وصل ما نداري
تشريف دهد به آشيانمهيهات که چون تو شاهبازي
بر ديده روشنت نشانمگر خانه محقرست و تاريک
فرياد برآيد از روانمگر نام تو بر سرم بگويند
زاري به فلک نمي‌رسانمشب نيست که در فراق رويت
عهد تو شکست و من همانمآخر نه من و تو دوست بوديم
الا که بريزد استخوانممن مهره مهر تو نريزم
الا به فراق جسم و جانممن ترک وصال تو نگويم
ملک عرب و عجم ستانممجنونم اگر بهاي ليلي
من بنده خسرو زمانمشيرين زمان تويي به تحقيق
مولاي اکابر جهانمشاهي که ورا رسد که گويد
گويد تو زمين من آسمانمايوان رفيعش آسمان را
مگذار که بشنود فغانمداني که ستم روا ندارد
من سعدي آخرالزمانمهر کس به زمان خويشتن بود


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط