دريچهاي ز بهشتش به روي بگشايي شاعر : سعدي که بامداد پگاهش تو روي بنمايي دريچهاي ز بهشتش به روي بگشايي صباح مقبل آن کز درش تو بازآيي جهان شبست و تو خورشيد عالم آرايي نياورد که همين بود حد زيبايي به از تو مادر گيتي به عمر خود فرزند ميسرش نشود بعد از آن شکيبايي هر آن که با تو وصالش دمي ميسر شد چو آب صافي در آبگينه پيدايي درون پيرهن از غايت لطافت جسم کمال حسن ببندد زبان گويايي مرا مجال سخن بيش در بيان تو نيست کز اين سپس بنشينم به کنج...