محبت بر محبت ميفزايي | | گرم راحت رساني ور گزايي |
که هست از ديرگه باز آشنايي | | به شمشير از تو بيگانه نگردم |
من از قيدت نميخواهم رهايي | | همه مرغان خلاص از بند خواهند |
بر آنم صبر هست الا جدايي | | عقوبت هرچ از آن دشوارتر نيست |
هنوز از دوستان خوشتر گدايي | | اگر بيگانگان تشريف بخشند |
بده گر بوسهاي داري بهايي | | منم جانا و جاني بر لب از شوق |
که روحاني ندانند از هوايي | | کساني عيب ما بينند و گويند |
که سعدي توبه کرد از پارسايي | | جميع پارسايان گو بدانند |
نميترسم که از زهد ريايي | | چنان از خمر و زمر و ناي و ناقوس |