اي باد صبا، به کوي آن يار
اي باد صبا، به کوي آن يار
شاعر : فخرالدين عراقي
گر بر گذري ز بنده ياد آر اي باد صبا، به کوي آن يار پيغام من شکسته بگزار ور هيچ مجال گفت يابي اين خسته جگر، غريب و غمخوار با يار بگوي کان شکسته بيچاره بماند بيتو ناچار چون از تو نديد چارهي خويش بينور بماند در شب تار خورشيد رخت نديد روزي ني خفته عدو، نه بخت بيدار ني اين شب تيره ديد روشن روزي بشود که به شود کار ميکرد شبي به روز کاخر کاي کرده به تيغ هجرم افگار کارش چو به جان رسيد ميگفت: با يار چنين، چنين کند يار؟ اي کرده به کام دشمنانم بنگر که: چگونه بيتوام زار؟ آخر نظري به حال من کن ياد آر ز من شکسته، ياد آر يک بارگيم مکن فراموش از هيچ، کسي نگيرد آزار مزار ز من، که هيچ هيچم اي نيک، بدم، به نيک بردار من نيک بدم، تو نيکويي کن يکدم ز سگان کويم انگار بگذار که بگذرم به کويت دارند سگان کوي تو عار بگذاشتم اين حديث، کز من زير قدم سگ درت خوار پندار که مشت خاک باشم مگذار، کزو نماند آثار القصه به جانم از عراقي او کم کند از ميانه گفتار بالجمله تو باشي و تو گويي