اي عجب دردي است دل را بس عجب

اي عجب دردي است دل را بس عجب شاعر : عطار مانده در انديشه‌ي آن روز و شب اي عجب دردي است دل را بس عجب همچو مرغي نيم بسمل زين سبب اوفتاده در رهي بي پاي و سر در ميان خاک و خون در تاب و تب چند باشم آخر اندر راه عشق هر که دارند از نسيم او نسب پرده برگيرند از پيشان کار تازه گردان چند داري در تعب اي دل شوريده عهدي کرده‌اي گر نبودي در ميان ترک ادب برگشادي بر دلم اسرار عشق چون زبانم کارگر ني اي عجب پر سخن دارم دلي ليکن چه سود دوست با ما،...
شنبه، 6 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
اي عجب دردي است دل را بس عجب
اي عجب دردي است دل را بس عجب
اي عجب دردي است دل را بس عجب

شاعر : عطار

مانده در انديشه‌ي آن روز و شباي عجب دردي است دل را بس عجب
همچو مرغي نيم بسمل زين سبباوفتاده در رهي بي پاي و سر
در ميان خاک و خون در تاب و تبچند باشم آخر اندر راه عشق
هر که دارند از نسيم او نسبپرده برگيرند از پيشان کار
تازه گردان چند داري در تعباي دل شوريده عهدي کرده‌اي
گر نبودي در ميان ترک ادببرگشادي بر دلم اسرار عشق
چون زبانم کارگر ني اي عجبپر سخن دارم دلي ليکن چه سود
دوست با ما، ما فتاده در طلبآشکارايي و پنهاني نگر
بر لب دريا بمانده خشک لبزين عجب تر کار نبود در جهان
اينت رنجي سخت و دردي بوالعجباينت کاري مشکل و راهي دراز
تا ز حضرت امرت آيد کالطربدايم اي عطار با اندوه ساز


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط