تا به عمدا ز رخ نقاب انداخت

تا به عمدا ز رخ نقاب انداخت شاعر : عطار خاک در چشم آفتاب انداخت تا به عمدا ز رخ نقاب انداخت آهوان را به مشک ناب انداخت سر زلفش چو شير پنجه گشاد اشتري را به يک کباب انداخت تير چشمش که عالمي خون داشت شور در لل خوشاب انداخت لب شيرينش چون تبسم کرد در دلم صد هزار تاب انداخت تاب در زلف داد و هر مويش در همه حلقها طناب انداخت خيمه‌ي عنبرينت اي مهوش کاسمان را در انقلاب انداخت شوق روي چو آفتاب تو بود سرکه را باز در شراب انداخت شکري...
شنبه، 6 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
تا به عمدا ز رخ نقاب انداخت
تا به عمدا ز رخ نقاب انداخت
تا به عمدا ز رخ نقاب انداخت

شاعر : عطار

خاک در چشم آفتاب انداختتا به عمدا ز رخ نقاب انداخت
آهوان را به مشک ناب انداختسر زلفش چو شير پنجه گشاد
اشتري را به يک کباب انداختتير چشمش که عالمي خون داشت
شور در لل خوشاب انداختلب شيرينش چون تبسم کرد
در دلم صد هزار تاب انداختتاب در زلف داد و هر مويش
در همه حلقها طناب انداختخيمه‌ي عنبرينت اي مهوش
کاسمان را در انقلاب انداختشوق روي چو آفتاب تو بود
سرکه را باز در شراب انداختشکري از لبت به سرکه رسيد
نظرم بر گل و گلاب انداختعرقي کرد عارض چو گلت
کاتشي روي تو در آب انداختروي ناشسته خوشتري بنشين
در دلش آتش عذاب انداختاز لب تو فريد آبي خواست


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.