دلبرم در حسن طاق افتاده است دلبرم در حسن طاق افتاده استشاعر : عطار قسم من زو اشتياق افتاده استدلبرم در حسن طاق افتاده استکو چو عرش سيم ساق افتاده استبر سر پايم چو کرسي ز انتظاربرق در زيرش براق افتاده استگر رسد يک شب خيال وصل اوسد اسکندر يتاق افتاده استليک اندر تيه هجرش گرد مندر خراسان و عراق افتاده استکي فتد در دوزخ اين آتش کزوکشته تو در فراق افتاده استبر هم افتاده چو زلفش هر نفسيا چنين خود اتفاق افتاده استميندانم تا به عمدا ميکشدماه بختم در محاق افتاده استتا که روي همچو ماهش ديدهامزانکه همچون چرخ طاق افتاده استابروي او جز کمان چرخ نيستپس چرا زرين نطاق افتاده استچون ندارد ترک سيمينم مياناز ميان آن وشاق افتاده استاين همه باريک بيني فريد