اي به وصفت گمشده هرجان که هست

اي به وصفت گمشده هرجان که هست شاعر : عطار جان تنها نه خرد چندان که هست اي به وصفت گمشده هرجان که هست تا ابد فارغ ز هر نقصان که هست وي کمال آفتاب روي تو نيست عيب چشمه‌ي حيوان که هست گر سکندر چشمه‌ي حيوان نيافت در بر آن حسن جاويدان که هست کور مادرزاد آيد کل خلق بود هم زين شيوه سرگردان که هست صد هزاران قرن چرخ تيزرو چون تو خورشيدي درين دوران که هست از شفق در خون بسي گشت و نيافت در سياهي شد چنين پنهان که هست آفتاب از شرم رويت هر شبي...
شنبه، 6 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
اي به وصفت گمشده هرجان که هست
اي به وصفت گمشده هرجان که هست
اي به وصفت گمشده هرجان که هست

شاعر : عطار

جان تنها نه خرد چندان که هستاي به وصفت گمشده هرجان که هست
تا ابد فارغ ز هر نقصان که هستوي کمال آفتاب روي تو
نيست عيب چشمه‌ي حيوان که هستگر سکندر چشمه‌ي حيوان نيافت
در بر آن حسن جاويدان که هستکور مادرزاد آيد کل خلق
بود هم زين شيوه سرگردان که هستصد هزاران قرن چرخ تيزرو
چون تو خورشيدي درين دوران که هستاز شفق در خون بسي گشت و نيافت
در سياهي شد چنين پنهان که هستآفتاب از شرم رويت هر شبي
بي سر و بن مي‌رود زين سان که هستباز چون زلفت کمند او شود
در خم آن زلف چو چوگان که هستني چه مي‌گويم فلک گويي است بس
گوي خواهد شد درين ميدان که هستهيچ سر بر تن نخواهد ماند از انک
ابر را هر ديده‌ي گريان که هستزاشتياق روي چون خورشيد توست
شبنمي است اين جمله‌ي باران که هستوي عجب در جنب عشق عاشقانت
از دل هر يک درين طوفان که هستابر چبود زانکه صد درياي خون
کار تا چون رفت از آن پيشان که هستهرچه از ما مي‌رود آن هيچ نيست
همچو من بس بي سر و سامان که هستکار تنها نه مرا افتاد و بس
در دو عالم اين همه حيران که هستتو چنين در پرده و از شور توست
تا بفرمايي تو هر فرمان که هستجمله‌ي ذرات عالم گوش شد
بيشتر از ملک هر سلطان که هستگرد نعلين گداي کوي تو
ذره‌اي دردت ز هر درمان که هستدوست‌تر دارم من آشفته دل
گر دمي برهد ازين زندان که هستهمدم عيسي شود بي شک فريد


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط