خراباتي است پر رندان سرمست شاعر : عطار ز سر مستي همه نه نيست و نه هست خراباتي است پر رندان سرمست برآورده همه در کافري دست فرو رفته همه در آب تاريک همه آزاد از هشيار و از مست همه فارغ ز امروز و ز فردا مرقع چاک زد زنار در بست مگر افتاد پير ما بر آن قوم درستش گشت فقر و توبه بشکست يقينش گشت کار و بي گمان شد فرود آمد به جان او و بنشست سياهيي که در هر دو جهان بود سياهي آمد و در کفر پيوست نقاب جان او شد آن سياهي کنون هم او ز خلق و خلق...