بي تو از صد شاديم يک غم به است شاعر : عطار با تو يک زخمم ز صد مرهم به است بي تو از صد شاديم يک غم به است چون نميبينم تو را ماتم به است گر ز مشرق تا به مغرب دعوت است گر کنم آهي ز دو عالم به است از ميان جان ز سوز عشق تو مي چه پرسي حال من هر دم به است مينگويم از بتر بودن سخن زانکه نفت عشق تو از نم به است گرمي ميبايد و عشقت مدام آتش جان بني آدم به است هست آب چشم کروبي بسي زلف تو پر حلقه و پر خم به است چون بشست افتاد دست آويز را ...