بي تو از صد شاديم يک غم به است

بي تو از صد شاديم يک غم به است شاعر : عطار با تو يک زخمم ز صد مرهم به است بي تو از صد شاديم يک غم به است چون نمي‌بينم تو را ماتم به است گر ز مشرق تا به مغرب دعوت است گر کنم آهي ز دو عالم به است از ميان جان ز سوز عشق تو مي چه پرسي حال من هر دم به است مي‌نگويم از بتر بودن سخن زانکه نفت عشق تو از نم به است گرمي مي‌بايد و عشقت مدام آتش جان بني آدم به است هست آب چشم کروبي بسي زلف تو پر حلقه و پر خم به است چون بشست افتاد دست آويز را ...
شنبه، 6 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
بي تو از صد شاديم يک غم به است
بي تو از صد شاديم يک غم به است
بي تو از صد شاديم يک غم به است

شاعر : عطار

با تو يک زخمم ز صد مرهم به استبي تو از صد شاديم يک غم به است
چون نمي‌بينم تو را ماتم به استگر ز مشرق تا به مغرب دعوت است
گر کنم آهي ز دو عالم به استاز ميان جان ز سوز عشق تو
مي چه پرسي حال من هر دم به استمي‌نگويم از بتر بودن سخن
زانکه نفت عشق تو از نم به استگرمي مي‌بايد و عشقت مدام
آتش جان بني آدم به استهست آب چشم کروبي بسي
زلف تو پر حلقه و پر خم به استچون بشست افتاد دست آويز را
خلق عالم جمله نامحرم به استچون تويي محرم مرا در هر دو کون
پس نصيب خلق مشتي غم به استشادي وصلت چو بر بالاي توست
زانکه رخش تند را رستم به استتوسن عشق تو رام توست و بس
بر رکوي عيسي مريم به استرنگ بسيار است در عالم وليک
همنشينم گنبد اعظم به استپشه‌اي را ديده‌اي هرگز که گفت
عز تو با ذل ما بر هم به استني که تو سلطاني و ما گلخني
هر رگ او همچو زير و بم به استچون فريد از ناله همچون چنگ شد


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط