در عشق تو عقل سرنگون گشت شاعر : عطار جان نيز خلاصهي جنون گشت در عشق تو عقل سرنگون گشت کان کار به جان رسيده چون گشت خود حال دلم چگونه گويم از بس که به خون بگشت خون گشت بر خاک درت به زاري زار خوني که ز ديدهها برون گشت خون دل ماست يا دل ماست ما را سوي درد رهنمون گشت درمان چه طلب کنم که عشقت در دام بلاي تو زبون گشت آن مرغ که بود زيرکش نام از پاي فتاد و سرنگون گشت لختي پر و بال زد به آخر از ناله دلم چو ارغنون گشت تا دور شدم من...