دل کمال از لعل ميگون تو يافت دل کمال از لعل ميگون تو يافتشاعر : عطار جان حيات از نطق موزون تو يافتدل کمال از لعل ميگون تو يافتزنده شد چون در مکنون تو يافتگر ز چشمت خستهاي آمد به تيرجامه پر کژدم ز افسون تو يافتتا فسونت کرد چشم ساحرتلعل بين يعني دلش خون تو يافتسختتر از سنگ نتوان آمدنعقل خود را مست و مجنون تو يافتتا فشاندي زلف و بگشادي دهنجام جم در لعل گلگون تو يافتملک کسري در سر زلف تو ديدکاف کفر از زلف چون نون تو يافتقاف تا قاف جهان يکسر بگشتهيچش آمد هرچه بيرون تو يافتجمله را صدباره فيالجمله بديدرونق از حسن در افزون تو يافتتا دل عطار عالم کم گرفت