آتش سوداي تو عالم جان در گرفت

آتش سوداي تو عالم جان در گرفت شاعر : عطار سوز دل عاشقانت هر دو جهان در گرفت آتش سوداي تو عالم جان در گرفت دل که بدانست حال ماتم جان در گرفت جان که فروشد به عشق زنده‌ي جاويد گشت روي تو يک شعله زد کون و مکان در گرفت از پس چندين هزار پرده که در پيش بود جان متحير بماند عقل فغان در گرفت چون تو برانداختي برقع عزت ز پيش شمع دل عاشقانت جمله از آن در گرفت بر سر کوي تو عشق آتش دل برفروخت زآتش آه دلم کام و زبان در گرفت جرعه‌ي اندوه تو تا دل من نوش...
شنبه، 6 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
آتش سوداي تو عالم جان در گرفت
آتش سوداي تو عالم جان در گرفت
آتش سوداي تو عالم جان در گرفت

شاعر : عطار

سوز دل عاشقانت هر دو جهان در گرفتآتش سوداي تو عالم جان در گرفت
دل که بدانست حال ماتم جان در گرفتجان که فروشد به عشق زنده‌ي جاويد گشت
روي تو يک شعله زد کون و مکان در گرفتاز پس چندين هزار پرده که در پيش بود
جان متحير بماند عقل فغان در گرفتچون تو برانداختي برقع عزت ز پيش
شمع دل عاشقانت جمله از آن در گرفتبر سر کوي تو عشق آتش دل برفروخت
زآتش آه دلم کام و زبان در گرفتجرعه‌ي اندوه تو تا دل من نوش کرد
روي من از خون دل رنگ و نشان در گرفتتا که ز رنگ رخت يافت دل من نشان
زانکه سماع غمت در همگان در گرفتجان و دل عاشقان خرقه شد اندر ميان
سينه برآورد جوش دل خفقان در گرفتراست که عطار داد حسن و جمال تو شرح


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط