آتش سوداي تو عالم جان در گرفت شاعر : عطار سوز دل عاشقانت هر دو جهان در گرفت آتش سوداي تو عالم جان در گرفت دل که بدانست حال ماتم جان در گرفت جان که فروشد به عشق زندهي جاويد گشت روي تو يک شعله زد کون و مکان در گرفت از پس چندين هزار پرده که در پيش بود جان متحير بماند عقل فغان در گرفت چون تو برانداختي برقع عزت ز پيش شمع دل عاشقانت جمله از آن در گرفت بر سر کوي تو عشق آتش دل برفروخت زآتش آه دلم کام و زبان در گرفت جرعهي اندوه تو تا دل من نوش...