اي آفتاب سرکش يک ذره خاک پايت اي آفتاب سرکش يک ذره خاک پايتشاعر : عطار آب حيات رشحي از جام جانفزايتاي آفتاب سرکش يک ذره خاک پايتهم پادشاه گيتي جان بر ميان گدايتهم خواجه تاش گردون دل بر وفا غلامتهم جبرئيل مرغي در دام دل ربايتهم چرخ خرقهپوشي در خانقاه عشقتدر چشم کرده کوثر خاک در سرايتدر سر گرفته عالم انديشهي وصالتدربسته تا به جان دل در لعل دلگشايتکوثر که آب حيوان يک شبنم است از ويجاويد کف گرفته جام جهان نمايتسري که هر دو عالم يک ذره مينيابندبنهد کله ز خجلت در دامن قبايتنوباوهي جمالت ماه نو است و هر مهچون سايه در رکابت چون ذره در هوايتتو ابرش نکويي ميتازي و مه و مهرعطار مشک ريزم از زلف مشک سايتتا بوي مشک زلفت پر مشک کرد جانم