چون لعل توام هزار جان داد شاعر : عطار بر لعل تو نيم جان توان داد چون لعل توام هزار جان داد دل در غمت از ميان جان داد جان در غم عشق تو ميان بست از دست تو تن در امتحان داد جانم که فلک ز دست او بود مينتواند کسي نشان داد پر نام تو شد جهان و از تو دل سوخته سر درين جهان داد اي بس که رخ چو آتش تو لعل تو به يک شکر زبان داد پنهان ز رقيب غمزه دوشم تاب از سر زلف تو در آن داد امروز چو غمزهات بدانست چون لعل توام به جان امان داد از غمزهي...