شرح لب لعلت به زبان مينتوان داد شاعر : عطار وز ميم دهان تو نشان مينتوان داد شرح لب لعلت به زبان مينتوان داد کي را خبر موي ميان مينتوان داد ميم است دهان تو و مويي است ميانت بر هر که گمان برد که جان مينتوان داد دل خواستهاي و رقم کفر کشم من در خورد رخت نيست از آن مينتوان داد گر پيش رخت جان ندهم آن نه ز بخل است انگشت زنان رقص کنان مينتوان داد يک جان چه بود کافرم ار پيش تو صد جان آزاد به يک پارهي نان مينتوان داد سگ به بود از من اگر...