هر شب دل پر خونم بر خاک درت افتد شاعر : عطار تا بو که چو روز آيد بر وي گذرت افتد هر شب دل پر خونم بر خاک درت افتد گر بر من سرگردان يک دم نظرت افتد کار دو جهان من جاويد نکو گردد کايد به سر کويت در خاک درت افتد از دست چو من عاشق داني که چه برخيزد حقا که اگر از من سرگشتهترت افتد گر عاشق روي خود سرگشته همي خواهي خطي به گناه من درکش اگرت افتد اين است گناه من کت دوست همي دارم ور در تو رسد آهم از بد بترت افتد دانم که بدت افتد زيرا که دلم بردي...