مرا با عشق تو جان درنگنجد شاعر : عطار چه از جان به بود آن درنگنجد مرا با عشق تو جان درنگنجد که اينجا کفر و ايمان درنگنجد نه کفرم ماند در عشقت نه ايمان که گر مويي شود جان درنگنجد چنان عشق تو در دل معتکف شد به چشم مور طوفان درنگنجد چه ميگويم که طوفاني است عشقت به صحن صد بيابان درنگنجد اگر يک ذره عشقت رخ نمايد به قعر چاه و زندان درنگنجد اگر يوسف برون آيد ز پرده که با درد تو درمان درنگنجد چون دردت هست منوازم به درمان که آنجا غير...