مرا با عشق تو جان درنگنجد

مرا با عشق تو جان درنگنجد شاعر : عطار چه از جان به بود آن درنگنجد مرا با عشق تو جان درنگنجد که اينجا کفر و ايمان درنگنجد نه کفرم ماند در عشقت نه ايمان که گر مويي شود جان درنگنجد چنان عشق تو در دل معتکف شد به چشم مور طوفان درنگنجد چه مي‌گويم که طوفاني است عشقت به صحن صد بيابان درنگنجد اگر يک ذره عشقت رخ نمايد به قعر چاه و زندان درنگنجد اگر يوسف برون آيد ز پرده که با درد تو درمان درنگنجد چون دردت هست منوازم به درمان که آنجا غير...
شنبه، 6 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
مرا با عشق تو جان درنگنجد
مرا با عشق تو جان درنگنجد
مرا با عشق تو جان درنگنجد

شاعر : عطار

چه از جان به بود آن درنگنجدمرا با عشق تو جان درنگنجد
که اينجا کفر و ايمان درنگنجدنه کفرم ماند در عشقت نه ايمان
که گر مويي شود جان درنگنجدچنان عشق تو در دل معتکف شد
به چشم مور طوفان درنگنجدچه مي‌گويم که طوفاني است عشقت
به صحن صد بيابان درنگنجداگر يک ذره عشقت رخ نمايد
به قعر چاه و زندان درنگنجداگر يوسف برون آيد ز پرده
که با درد تو درمان درنگنجدچون دردت هست منوازم به درمان
که آنجا غير جانان درنگنجددلا آنجا که جانان است ره نيست
به جز خورشيد رخشان درنگنجدتو چون ذره شو آنجا زانکه آنجا
در آن خلوتگه آسان درنگنجداگر فاني نگردد جان عطار


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط