تا زلف تو همچو مار ميپيچد شاعر : عطار جان بي دل و بي قرار ميپيچد تا زلف تو همچو مار ميپيچد در هر پيچي هزار ميپيچد دل بود بسي در انتظار تو زلف تو کمندوار ميپيچد زان ميپيچم که تاج را چندين در حلقهي بي شمار ميپيچد بس جان که ز پيچ حلقهي زلفت چو زلف تو تابدار ميپيچد بس دل که ز زلف تابدار تو بي روي تو زير دار ميپيچد بس تن که ز بار عشق يک مويت و او بر سر دار زار ميپيچد تو ميگذري ز ناز بس فارغ جان ميدهد و چو مار ميپيچد...