لب لعل تو رنگ گلنار دارد | | سر زلف تو بوي گلزار دارد |
ببين گل که چون پاي بر خار دارد | | از آن غم که يکدم سر گل نبودت |
چرا خلق را ذره کردار دارد | | اگر روي تو نيست خورشيد عالم |
چرا عاشقان را چو پرگار دارد | | وگر نقطهي عاشقان نيست خالت |
چرا پس چليپا و زنار دارد | | وگر زلف تو نيست هندوي ترسا |
شکر تنگ بسته به خروار دارد | | دهانت چو با پستهاي تنگ ماند |
چو گوگرد سرخي چه مقدار دارد | | خط سبز زنگار رنگ تو يارب |
نگين مسين تو زنگار دارد | | چرا روي کردي ترش تا ز خطت |
که روي تو خود چشم بيمار دارد | | ندارم به روي تو چشم تعهد |
مرا چشم زخمي چه تيمار دارد | | چو تيمار چشم خودش مي نبينم |
به صاحب قرانيم اقرار دارد | | مکن بيقرارم چو گردون که گردون |
که جانم به عالم همين کار دارد | | به يک بوسه جان مرا زنده گردان |
که شعر از لب تو شکربار دارد | | فريد از لب تو سخن چون نگويد |