زين درد کسي خبر ندارد شاعر : عطار کين درد کسي دگر ندارد زين درد کسي خبر ندارد ميسوزم و کس خبر ندارد تا در سفر اوفکند دردم بيند که هزار در ندارد کور است کسي که ذرهاي را يک ذره چو پا و سر ندارد چه جاي هزار و صد هزار است منديش که ره دگر ندارد چندان که شوي به ذرهاي در خواجه سر اين سفر ندارد چون نامتناهي است ذره کو ديدهي ديدهور ندارد آن کس گويد که ذرهخرد است از ذره بزرگتر ندارد چون ديده پديد گشت خورشيد اما دل تو نظر ندارد...