آتش عشق آب کارم برد شاعر : عطار هوس روي او قرارم برد آتش عشق آب کارم برد روي ننمود و روزگارم برد روزگاري به بوي او بودم از بد و نيک برکنارم برد عشق تا در ميان کشيد مرا نيمشب نقد اختيارم برد مست بودم که عشق کيسه شکاف سوي بازار دردخوارم برد دردييي بر کفم نهاد به زور همچنان مست زير دارم برد چون دلم مست شد ز دردي او بار ديگر به کوي يارم برد من ز من دور مانده در پي دل آتش غيرت آب کارم برد نعره برداشتم به بوي وصال باز در بند...