عشق تو به سينه تاختن برد

عشق تو به سينه تاختن برد شاعر : عطار وآرام و قرار من ز من برد عشق تو به سينه تاختن برد جاني که نداشتم ز تن بود تن چند زنم که چشم مستت زلفت به طلسم پرشکن برد صد گونه قرار از دل من مردي و زني ز مرد و زن برد عشق تو نمود دستبردي بي خويشتني ز خويشتن برد با چشم تو عقل خويشتن را در حال خرش شد و رسن برد عيسي لب روح‌بخش تو ديد بي‌ياد لب تو در دهن برد خضر آب حيات کي توانست بي عکس رخت به جام ظن برد جمشيد کجا جهان‌نمايي بگريخت و به...
شنبه، 6 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
عشق تو به سينه تاختن برد
عشق تو به سينه تاختن برد
عشق تو به سينه تاختن برد

شاعر : عطار

وآرام و قرار من ز من بردعشق تو به سينه تاختن برد
جاني که نداشتم ز تن بودتن چند زنم که چشم مستت
زلفت به طلسم پرشکن بردصد گونه قرار از دل من
مردي و زني ز مرد و زن بردعشق تو نمود دستبردي
بي خويشتني ز خويشتن بردبا چشم تو عقل خويشتن را
در حال خرش شد و رسن بردعيسي لب روح‌بخش تو ديد
بي‌ياد لب تو در دهن بردخضر آب حيات کي توانست
بي عکس رخت به جام ظن بردجمشيد کجا جهان‌نمايي
بگريخت و به قاف تاختن بردسيمرغ ز بيم دام زلفت
قدر گل و رونق سمن بردگفتند بتان که چهره‌ي ما
وآب همه از چه ذقن برددرتافت ستاره‌ي رخ تو
گوي از همه کس بدين سخن بردعطار چو شرح آن ذقن داد


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط