درد من از عشق تو درمان نبرد
درد من از عشق تو درمان نبرد
شاعر : عطار
زانکه دلم خون شد و فرمان نبرد درد من از عشق تو درمان نبرد درد بسي برد که درمان نبرد دل که به جان آمدهي درد توست کانکه به تو داد دل او جان نبرد جان نبرم از تو من خستهدل بويي از آن زلف پريشان نبرد هر که پريشان نشد از زلف تو هر که به تو راه ز پيشان نبرد تا به ابد گمره جاويد ماند آنچه که ميجست ز تو آن نبرد پاکبري تا دو جهان در نباخت دست درين راه به دستان نبرد پاک توان باخت درين ره که کس يک نفس اين راه به پايان نبرد گرچه به سر گشت فلک قرنها واقعهي عشق تو پي زان نبرد چرخ چو از خويش نيامد به سر هيچ ملخ ملک سليمان نبرد کي ببرم وصل تو دست تهي مردهدلي چشمهي حيوان نبرد آه که اندر ظلمات جهان نرد غم عشق تو آسان نبرد تا که نشد مات فريد از دو کون