دم عيسي است که با باد سحر مي‌گذرد

دم عيسي است که با باد سحر مي‌گذرد شاعر : عطار وآب خضر است که بر روي خضر مي‌گذرد دم عيسي است که با باد سحر مي‌گذرد با چنان باد و چنين آب اگر مي‌گذرد عمر اگرچه گذران است عجب مي‌دارم مي‌رسد حالي و چون مرغ به پر مي‌گذرد مي‌ندانم که ز فردوس صبا بهر چه کار هر نفس جلوه‌گر از دست دگر مي‌گذرد ياسمين را که اگر هست بقايي نفسي است با دلي سوخته در خون جگر مي‌گذرد لاله بس گرم مزاج است که با سردي کوه کز پس پرده برون نامده بر مي‌گذرد گوييا عمر گل تازه...
شنبه، 6 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
دم عيسي است که با باد سحر مي‌گذرد
دم عيسي است که با باد سحر مي‌گذرد
دم عيسي است که با باد سحر مي‌گذرد

شاعر : عطار

وآب خضر است که بر روي خضر مي‌گذرددم عيسي است که با باد سحر مي‌گذرد
با چنان باد و چنين آب اگر مي‌گذردعمر اگرچه گذران است عجب مي‌دارم
مي‌رسد حالي و چون مرغ به پر مي‌گذردمي‌ندانم که ز فردوس صبا بهر چه کار
هر نفس جلوه‌گر از دست دگر مي‌گذردياسمين را که اگر هست بقايي نفسي است
با دلي سوخته در خون جگر مي‌گذردلاله بس گرم مزاج است که با سردي کوه
کز پس پرده برون نامده بر مي‌گذردگوييا عمر گل تازه صباي سحر است
آب خواهي است که با جام بزر مي‌گذردگل سيراب که از آتش دل تشنه لب است
جام نابرده به لب آب ز سر مي‌گذردابر پر آب کند جامش و از ابر او را
اين چه عمر است که ناآمده در مي‌گذرددر عجب مانده‌ام تا گل‌تر را به دريغ
مي‌دمد آتش و با دامن تر مي‌گذردابر از خجلت و تشوير درافشاني شاه
گوييا بر لب عطار شکر مي‌گذردطربي در همه دلهاست درين فصل امروز


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط