هر دل که وصال تو طلب کرد شاعر : عطار شب خوش بادش که روز شب کرد هر دل که وصال تو طلب کرد هر که آب حيات تو طلب کرد در تاريکي ميان خون مرد بي خود شد و مدتي طرب کرد وآنکس که بنا در اين گهر يافت وآن حال که کرد بس عجب کرد آن چيز که يافت بس عجب يافت بانگي نه به وقت ازين سبب کرد چون حوصله پر برآمد او را بردار کشيدش و ادب کرد عشق تو ميان خون و آتش در گردن عاشقان کنب کرد عشق تو هزار طيلسان را لب برهم دوخت و خشک لب کرد بس مرد شگرف را...