| قصد آن تنگ شکر خواهيم کرد | | دست با تو در کمر خواهيم کرد |
| کار با تو سر به سر خواهيم کرد | | در سر زلف تو سر خواهيم باخت |
| پاي کوبان شور و شر خواهيم کرد | | چون لب شيرين تو خواهيم ديد |
| ما ز جان خود سپر خواهيم کرد | | چون ز چشمت تيرباران در رسد |
| چون به روي تو نظر خواهيم کرد | | از دو عالم چشم بر خواهيم دوخت |
| سر در آن از خاک بر خواهيم کرد | | در غم عشق تو جان خواهيم داد |
| هر زمان وامي دگر خواهيم کرد | | چون بر سيمينت بي زر کس نديد |
| کار خود چون آب زر خواهيم کرد | | تا بر سيمين تو چون زر بود |
| ترک عقل حيلهگر خواهيم کرد | | با جنون عشق تو خواهيم ساخت |
| آن سخن را مختصر خواهيم کرد | | هر سخن کانرا تعلق با تو نيست |
| گر همه عالم سفر خواهيم کرد | | در همه عالم تو را خواهيم يافت |
| نوحه هر دم بيشتر خواهيم کرد | | گرچه هرگز نوحهي ما نشنوي |
| خويشتن را خاک درخواهيم کرد | | تا تو بر ما بگذري گر نگذري |
| گر ز کوي تو گذر خواهيم کرد | | بر سر کوي وفا سگ به ز ما |
| ما کنون از پاي سر خواهيم کرد | | چون تو ميخواهي نگونساري ما |
| هرچه از ما خير و شر خواهيم کرد | | در قيامت با تو خواهد بود و بس |
| ذکر دايم را ز بر خواهيم کرد | | هرچه آن عطار در وصف تو گفت |