قبله روي دلستان خواهيم کرد | | پشت بر روي جهان خواهيم کرد |
گرچه دين و دل زيان خواهيم کرد | | سود ما سودايي عشقت بس است |
مرکبي از خون روان خواهيم کرد | | خاصه عشقش را که سلطان دل است |
کين چنين کاري به جان خواهيم کرد | | دل اگر خون شد ز عشقش باک نيست |
روز آخر جان فشان خواهيم کرد | | گر در اول روز خون کرديم دل |
پايهاي نردبان خواهيم کرد | | ذره ذره در ره سوداي تو |
پايهاي زين دو جهان خواهيم کرد | | چون به يک يک پايه بر خواهيم رفت |
ما دو عالم در ميان خواهيم کرد | | تا کسي چشمي زند بر هم به حکم |
برتر از هفت آسمان خواهيم کرد | | آن روش کز هرچه گويم برتر است |
ما کنون در يک زمان خواهيم کرد | | وآن سفر کافلاک هرگز آن نکرد |
ما به يک دم بيش از آن خواهيم کرد | | گر کند چرخ فلک صد قرن سير |
خويشتن را امتحان خواهيم کرد | | پس به يک ذره و يک يک وجود |
وز همه عالم کران خواهيم کرد | | سر ز يک يک ذره بر خواهيم تافت |
قصد بحر جاودان خواهيم کرد | | شبنمي بيپا و سر خواهيم شد |
منزل اول نشان خواهيم کرد | | تا ابد چندان که ره خواهيم رفت |
پس خبر از کاروان خواهيم کرد | | نيست از پيشان ره کس را خبر |
گرچه بسياري فغان خواهيم کرد | | کس جواب ما نخواهد داد باز |
هم وجود خود عيان خواهيم کرد | | گر بسي معشوق را خواهيم جست |
ما همه خود را نهان خواهيم کرد | | ور شود مويي ز معشوق آشکار |
پس چگونه ره بيان خواهيم کرد | | چون فريد اينجا دو عالم محو شد |