چو قفل لعل بر درج گهر زد

چو قفل لعل بر درج گهر زد شاعر : عطار جهاني خلق را بر يکدگر زد چو قفل لعل بر درج گهر زد خط سبزش قضا را بر قدر زد لب لعلش جهان را برهم انداخت ز خجلت چون عسل حل شد طبر زد نبات خط او چون از شکر رست نينديشيد و لاف لاتذر زد به رخش حسن چون بر عاشقان تاخت لب او بانگ بر تنگ شکر زد رخ او تاب در خورشيد و مه داد به سيمين لوح او بيرنگ برزد چو نقاش ازل از بهر خطش درونش سي ستاره بر قمر زد چو خط بنوشت گويي نقطه‌ي لعل بدو گفتم که کم زن بيشتر...
شنبه، 6 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
چو قفل لعل بر درج گهر زد
چو قفل لعل بر درج گهر زد
چو قفل لعل بر درج گهر زد

شاعر : عطار

جهاني خلق را بر يکدگر زدچو قفل لعل بر درج گهر زد
خط سبزش قضا را بر قدر زدلب لعلش جهان را برهم انداخت
ز خجلت چون عسل حل شد طبر زدنبات خط او چون از شکر رست
نينديشيد و لاف لاتذر زدبه رخش حسن چون بر عاشقان تاخت
لب او بانگ بر تنگ شکر زدرخ او تاب در خورشيد و مه داد
به سيمين لوح او بيرنگ برزدچو نقاش ازل از بهر خطش
درونش سي ستاره بر قمر زدچو خط بنوشت گويي نقطه‌ي لعل
بدو گفتم که کم زن بيشتر زدبسي مي‌زد به مژگان بر دلم تير
گره بر طره‌ي زير و زبر زددلم از طره چون زير و زبر کرد
عقيقي گشت آنگه بر کمر زددلم خون کرد تا از پاش بفکند
کمربند فلک را دست در زددلم با او چو دستي در کمر کرد
به يک‌دم آتشي در خشک و تر زدفريد او را گزيد از هر دو عالم


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.