عشق آمد و آتشي به دل در زد شاعر : عطار تا دل به گزاف لاف دلبر زد عشق آمد و آتشي به دل در زد کامد غم عشق و حلقه بر در زد آسوده بدم نشسته در کنجي هر چيز که داشتم به هم بر زد شاخ طربم ز بيخ و بن برکند تا رويم از آرزوي او زر زد گفتند که سيمبر نگار است او عقلم چو مگس دو دست بر سر زد طاوس رخش چو کرد يک جلوه دريا ديدي که موج گوهر زد از چهرهي او دلم چو دريا شد هر دم که زد از ميان اخگر زد عطار چو آتشين دل آمد زو ...