گر از گره زلفت جانم کمري سازد

گر از گره زلفت جانم کمري سازد شاعر : عطار در جمع کله‌داران از خويش سري سازد گر از گره زلفت جانم کمري سازد از دست سر زلفت هر شب حشري سازد گردون که همه کس را زو دست بود بر سر هم شمع رخت سوزد گر بال و پري سازد طاوس فلک هر شب شد سوخته بال و پر يا به بتري گردد يا گلشکري سازد بنماي لب و رويت تا اين دل بيمارم تا بو که ز خون دل زاد سفري سازد جان عزم سفر دارد زين بيش مخور خونش چون وجه زرش نبود از وجه زري سازد اين عاشق بي زر را زر نيست تو مي‌خواهي...
شنبه، 6 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
گر از گره زلفت جانم کمري سازد
گر از گره زلفت جانم کمري سازد
گر از گره زلفت جانم کمري سازد

شاعر : عطار

در جمع کله‌داران از خويش سري سازدگر از گره زلفت جانم کمري سازد
از دست سر زلفت هر شب حشري سازدگردون که همه کس را زو دست بود بر سر
هم شمع رخت سوزد گر بال و پري سازدطاوس فلک هر شب شد سوخته بال و پر
يا به بتري گردد يا گلشکري سازدبنماي لب و رويت تا اين دل بيمارم
تا بو که ز خون دل زاد سفري سازدجان عزم سفر دارد زين بيش مخور خونش
چون وجه زرش نبود از وجه زري سازداين عاشق بي زر را زر نيست تو مي‌خواهي
ديوانه بود هر کو با سيم‌بري سازدتا زر نبود اول تا جان ندهد آخر
چون توبه نمي‌سازي دل با دگري سازدديري است که مي‌سازم تا بو که بسازي تو
عطار کنون بي تو قوت از جگري سازدچون نيست ز ياقوتت هم قوت و هم قوتم


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط