برقع از خورشيد رويش دور شد

برقع از خورشيد رويش دور شد شاعر : عطار اي عجب هر ذره‌اي صد حور شد برقع از خورشيد رويش دور شد ذره ذره پاي تا سر نور شد همچو خورشيد از فروغ طلعتش جمله‌ي آفاق کوه طور شد جمله‌ي روي زمين موسي گرفت طور با موسي بهم مهجور شد چون تجلي‌اش به فرق که فتاد لاجرم آن آمد اين مقهور شد فوت خورشيد نبود سايه را از طمع شوريده و مغرور شد قطره‌اي آوازه‌ي دريا شنيد محو گشت و تا ابد مستور شد مدتي مي‌رفت چون دريا بديد نيک و بد آنجايگه معذور شد چون...
شنبه، 6 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
برقع از خورشيد رويش دور شد
برقع از خورشيد رويش دور شد
برقع از خورشيد رويش دور شد

شاعر : عطار

اي عجب هر ذره‌اي صد حور شدبرقع از خورشيد رويش دور شد
ذره ذره پاي تا سر نور شدهمچو خورشيد از فروغ طلعتش
جمله‌ي آفاق کوه طور شدجمله‌ي روي زمين موسي گرفت
طور با موسي بهم مهجور شدچون تجلي‌اش به فرق که فتاد
لاجرم آن آمد اين مقهور شدفوت خورشيد نبود سايه را
از طمع شوريده و مغرور شدقطره‌اي آوازه‌ي دريا شنيد
محو گشت و تا ابد مستور شدمدتي مي‌رفت چون دريا بديد
نيک و بد آنجايگه معذور شدچون در آن دريا نه بد ديد و نه نيک
لاجرم چون خانه‌ي زنبور شدهر دوعالم انگبين صرف بود
هر يکي هم زانگبين مخمور شدزانگبين چون آن همه زنبور خاست
کز خود و از هر دو عالم دور شدقسم هر يک زانگبين چندان رسيد
در بر خورشيد نورالنور شدسايه چون از ظلمت هستي برست
همچو آن حلاج بس منصور شدهمچو اين عطار بس مشهور گشت


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط