بار دگر پير ما مفلس و قلاش شد شاعر : عطار در بن دير مغان ره زن اوباش شد بار دگر پير ما مفلس و قلاش شد در ره ايمان به کفر در دو جهان فاش شد ميکدهي فقر يافت خرقهي دعوي بسوخت دردي اندوه خورد عاشق و قلاش شد زآتش دل پاک سوخت مدعيان را به دم کم زن و استاد گشت حيله گر و طاش شد پاک بري چست بود در ندب لامکان فاني و لاشييء گشت يار هويداش شد لاشهي دل را ز عشق بار گران برنهاد عقل چو طاوس گشت وهم چو خفاش شد راست که بنمود روي آن مه خورشيد چهر ...