کارم از عشق تو به جان آمد شاعر : عطار دلم از درد در فغان آمد کارم از عشق تو به جان آمد از بد و نيک بر کران آمد تا مي عشق تو چشيد دلم با سر درد جاودان آمد از سر نام و ننگ و روي و ريا عمرها بر پيت دوان آمد سالها در رهت قدمها زد تا ز هستي خود به جان آمد شب نخفت و به روز ناراميد بي خبر بود و بي نشان آمد وز تو کس را دمي درين وادي سود عمرم همه زيان آمد چون ز مقصود خود نديدم بوي چون زنان پيش ديگران آمد دل حيوان چو مرد کار نبود ...