دي پير من از کوي خرابات برآمد شاعر : عطار وز دلشدگان نعرهي هيهات برآمد دي پير من از کوي خرابات برآمد سرمست به معراج مناجات برآمد شوريده به محراب فنا سر به برافکند از مشرق جان صبح تحيات برآمد چون دردي جانان به ره سينه فرو ريخت با دوست فرو شد به مقامات برآمد چون دوست نقاب از رخ پر نور برانداخت آن ديده پديد آمد و حاجات برآمد آن ديده کزان ديده توان ديد جمالش محبوب قرين گشت و مهمات برآمد مقصود به حاصل شد و مطلوب به تعين واقبال بدان بود...