نقد قدم از مخزن اسرار برآمد، چون گنج عيان شد

نقد قدم از مخزن اسرار برآمد، چون گنج عيان شد شاعر : عطار خود بود که خود بر سر بازار برآمد، بر خود نگران شد نقد قدم از مخزن اسرار برآمد، چون گنج عيان شد خود بر صف جبه و دستار برآمد، لبس همه سان شد در کسوت ابريشم و پشم آمد و پنبه، تا خلق بپوشند در بحر به شکل در شهوار برآمد در موسم نيسان ز سما شد سوي دريا، در کسوت قطره خود گشت بت و خود به پرستار برآمد، خود عين بتان شد در شکل بتان خواست که خود را بپرستد، خود را بپرستد در صورت سقف و در و ديوار برآمد،...
شنبه، 6 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
نقد قدم از مخزن اسرار برآمد، چون گنج عيان شد
نقد قدم از مخزن اسرار برآمد، چون گنج عيان شد
نقد قدم از مخزن اسرار برآمد، چون گنج عيان شد

شاعر : عطار

خود بود که خود بر سر بازار برآمد، بر خود نگران شدنقد قدم از مخزن اسرار برآمد، چون گنج عيان شد
خود بر صف جبه و دستار برآمد، لبس همه سان شددر کسوت ابريشم و پشم آمد و پنبه، تا خلق بپوشند
در بحر به شکل در شهوار برآمددر موسم نيسان ز سما شد سوي دريا، در کسوت قطره
خود گشت بت و خود به پرستار برآمد، خود عين بتان شددر شکل بتان خواست که خود را بپرستد، خود را بپرستد
در صورت سقف و در و ديوار برآمد، خود خانه و مان شداز بهر خود ايوان و سرا خواست که سازد، قصري ز بشر ساخت
خود بر صفت مردم بيمار برآمد، خود فاتحه خوان شدخود بر تن خود نيش جفا زد ز سر قهر، خود مرهم خود گشت
آنچه به زبان از دل عطار برآمد، اين بود که آن شداشعار مپندار اگر چشم سرت هست، رازي است نهفته


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.